41........قادر نیستم از والدینم جدا شوم، کاری که هم سن و سالهایم انجام می دهند. |
|
|
|
|
|
|
42.......من و والدینم تمایل داریم خود را بیش از حد در مشکلات زندگی یکدیگر درگیر کنیم. | |
|
|
|
|
|
43.........برای من و والدینم بسیار سخت است که بدون داشتنم احساس گناه یا خیانت، مسائل جزئی خصوصی خود را از یکدیگر پنهان داریم. | |
|
|
|
|
|
44.........اغلب احساس می کنم که انگار والدینم در من زندگی می کنند...من نمی توانم یک زندگی جداگانه برای خودم داشته باشم. | |
|
|
|
|
|
45.........اغلب احساس می کنم که هویت جداگانه ای از والدین و همسرم ندارم. | |
|
|
|
|
|
46........فکر می کنم اگر کاری را بکنم که دلم می خواهد، برای خودم دردسر درست می کنم. | |
|
|
|
|
|
47.......احساس می کنم چاره ای ندارم جز اینکه به خواسته های دیگران تن بدهم، چون در غیر این صورت مرا ترک می کنند یا در صدد تلافی بر می آیند. | |
|
|
|
|
|
48........در روابطم، به دیگران اجازه می دهم که بر من مسلط شوند. | |
|
|
|
|
|
49.........همیشه به دیگران اجازه داده ام به جای من تصمیم گیرند، در نتیجه من واقعاً نمی دانم چی می خواهم. | |
|
|
|
|
|
50.........خیلی برایم مشکل است از دیگران تقاضا کنم حقوقم را رعایت کنند و احساساتم را درک کنند. | |
|
|
|
|
|
51.........کار مراقبت از نزدیکانم بر روی دوش من است. | |
|
|
|
|
|
52........آدم خوبی هستم، چون بیش از آنکه به فکر خودم باشم، به فکر دیگرانم. | |
|
|
|
|
|
53........مهم نیست که چقدر سرم شلوغ است، من همیشه می توانم وقتی را برای دیگران کنار بگذارم. | |
|
|
|
|
|
54........همیشه سنگ صبور مشکلات دیگران بوده ام. | |
|
|
|
|
|
55........دیگران نظرشان این است که من برای دیگران خیلی کار می کنم، ولی برای خودم کاری انجام نمی دهم. | |
|
|
|
|
|
56.........از اینکه احساسات مثبتم (مثل محبت و توجه) را به دیگران نشان بدهم، خیلی خجالت می کشم. | |
|
|
|
|
|
57........برای من خیلی سخت است که احساساتم را نزد دیگران بروز بدهم. | |
|
|
|
|
|
58.........برای من خیلی سخت است که راحت و خودانگیخته رفتار کنم. | |
|
|
|
|
|
59.........آنقدر خودم را کنترل می کنم که مردم فکر می کنند آدمی بی احساس هستم. | |
|
|
|
|
|
60..........مردم نظرشان این است که من عصبی و ناراحتم. | |
|
|
|
|
|
61........باید در هر کاری که انجام می دهم بهترین باشم، نمی توانم توقعم را کم کنم. | |
|
|
|
|
|
62.......سعی می کنم نهایت تلاش خود را بکنم، این که کار « تا حدودی خوب باشد» هیچ گاه راضی ام نمی کند. | |
|
|
|
|
|
63.......باید به تمام مسئولیت هایم عمل کنم. | |
|
|
|
|
|
64.......احساس می کنم برای پیشرفت و دستیابی به خواسته های خود همواره تحت فشار هستم. | |
|
|
|
|
|
65........وقتی که کاری را اشتباه انجام می دهم، نمی توانم خودم را ببخشم یا برای اشتباهم بهانه تراشی کنم. | |
|
|
|
|
|
66........وقتی که از کسی چیزی می خواهم برایم سخت است «نه» بشنوم. | |
|
|
|
|
|
67........آدم خاصی هستم و نمی توانم محدودیت هایی را که بر سر راه مردم وجود دارد بپذیرم. | |
|
|
|
|
|
68.........از اینکه مرا محدود کنند یا نگذارند کاری را که می خواهم بکنم متنفرم. | |
|
|
|
|
|
69.........احساس می کنم نباید از قانون ها و قراردادهای بهنجاری که مردم تابع آنها هستند، اطاعت کنم. | |
|
|
|
|
|
70.........احساس می کنم کاری که من باید بکنم ارزشمند تر از کارهای دیگران است. | |
|
|
|
|
|
71........نمی توانم برای انجام تمام و کمال وظایف معمول یا خسته کننده، نظم و انضباط خاصی داشته باشم. | |
|
|
|
|
|
72........اگر به یکی از اهدافم نرسم زود مأیوس می شوم و دست از کار می کشم. | |
|
|
|
|
|
73........برای من خیلی سخت است که رضایت آنی را فدای خوشحالی آنی کنم. | |
|
|
|
|
|
74.........نمی توانم به خودم فشار بیاورم که کارهایی کمه برایم خوشایند نیستند، انجام دهم، حتی وقتی که می دانم نتایج خوبی برایم دارند. | |
|
|
|
|
|
75........به ندرت توانسته ام به تصمیم خود پایبند باشم. | |
|
|
|
|
|